متافیزیک چیست ؟
متافیزیک چیست ؟
فرق بین فیزیک و متافیزیک (ماوراء الطبیعه) چیست؟ اگر ماوراء الطبیعه حد و مرزی برای طبیعت است، چگونه آن را تعیین می کنید؟
متافیزیک به معنای فلسفه امروزی؛ یعنی علمی که درباره موجود “بما هو موجود” بحث می کند، فیزیک به معنای طبیعیات است در مقابل الهیات و ریاضیات، و و ترانس فیزیک یا ماوراء الطبیعه علمی است که پیرامون خدا و موجودات ماورایی حرف می زند .
رابطه بین فیزیک و متافیزیک رابطه بین جزء و کل است، و رابطه بین آن با ترانس فیزیک رابطه علت با معلول خود است.
از آنچه به صورت مقدمه ارائه شد، میتوان نتیجه گرفت که آنچه از نظر فیزیک غیرقابل توجیه باشد، مربوط به متافیزیک است. فیزیک و متافیزیک دو مجموعه مجزا هستند که هیچ وجه مشترکی ندارند. فیزیک محدود به فضا و زمان است، در صورتی که متافیزیک فراتر از فضا و زمان است.
اگر علم متافیزیک در عالم ماده و منطق ما قابل اثبات نباشد و قابلیت درک و فهم برای همه را نداشته باشد، دلیل بر نادرستی آن نیست. همچنین یک سری ذهنیتهای خیالی در رابطه با آن که مربوط به عالم ماورای جهان میشود، ربطی به متافیزیک ندارد.
معنای فیزیک و متافیزیک
لفظ فیزیک در قدیم و جدید در اصطلاحات مختلفی به کار رفته است که در این نوشتار به طور اختصار به آن می پردازیم:
واژه فیزیک به علمی اطلاق می شود که در مورد پدیدار هاى طبیعت مادى از قبیل حرکت، ثقل، فشار، حرارت، نور، صدا، برق و … تحقیق مىکند. بحث در این موضوعات، غیر از موضوع ترکیب اجسام است؛ زیرا ترکیب اجسام و تغییراتی که عارض آن می شود، فقط در علم شیمى مورد بحث است.
اما دانشمندان جدید، دو علم فیزیک و شیمى را تحت یک عنوان می نامند و آن عبارت است از: “علوم فیزیکى. علوم فیزیکى در مقابل علوم طبیعى و زیستى است که موجودات زنده را مورد بحث قرار می دهد. فیزیکى منسوب به فیزیک است و به اموری اطلاق می شود که متعلق به پدیدار هاى طبیعت مادى است.
این اصطلاح در مقابل غیبى است؛ زیرا امر غیبى تعلق به پدیدار هایى که مربوط به حوزه حس و تجربه است ندارد، بلکه متعلق به چیزى است که برتر از این پدیدارها است و نیز این اصطلاح در مقابل روحى است؛ زیرا فیزیکى، چنان که گفته اند، متعلق به پدیدارهاى مادى است که تابع قانون حتمیّت و جبر علمى است. اما روحى متعلق به پدیدار هاى نفسانى است که به آزادى متصف می شوند.
همچنین فیزیکى در مقابل ریاضى یا نظرى است؛ زیرا فیزیکى متعلق به ظواهر اجسام حقیقى است، و ریاضى یا نظرى متعلق به معانى مجرد است”
ارسطو اولین کسی است که به این موضوع پی برد که یک سلسله مسائل وجود دارد که در هیچ علمی اعم از طبیعی، ریاضی، اخلاقی یا اجتماعی نمی گنجد.
وی تشخیص داد محوری که این مسائل را به عنوان عوارض و حالات گرد خود جمع کرده، موجود “بما هو موجود است”، ولی ارسطو هیچ نامی روی این علم نگذاشته بود، اما وقتی آثار او را در یک دائره المعارف جمع کردند، این بخش از نظر ترتیب بعد از بخش طبیعیات (فیزیک) قرار گرفت، ولی چون نام مخصوص نداشت به متافیزیک (بعد از فیزیک) معروف شد که ترجمه عربی آن “ما بعد الطبیعه” است.
بر اثر گذشت زمان فراموش شد که نام گذاری این علم به جهت واقع شدن بعد از مباحث طبیعیات بوده ؛ چنین گمان شد، این نام از آن جهت بر این علم گذاشته شده است که مسائل این علم یا حداقل بعضی از مسائل این علم مثل: خدا و عقول مجرده خارج از طبیعت هستند؛ از این رو برای افرادی مثل ابن سینا این سؤال پیش آمد که می بایست این علم را ما قبل الطبیعه نام نهاد؛ چرا که خداوند و عقول مجرده از نظر رتبه وجودی قبل از طبیعت هستند نه بعد از آن.
بعدها در میان بعضی از متفلسفان جدید این اشتباه لفظی و ترجمه ای منجر به یک اشتباه معنوی شد. گروه زیادی از اروپاییان کلمه ماوراء الطبیعه را معادل “مابعد الطبیعه” پنداشتند و گمان کردند که موضوع این علم اموری است که خارج از طبیعت هستند .
حال آن که موضوع این علم شامل طبیعت و ماورای طبیعت و هر چه موجود است می شود. این دسته از افراد متافیزیک را این گونه تعریف کردند: متافیزیک علمی است که فقط درباره خدا و امور مجرد از ماده بحث می کند.
پس برای فهم این دو واژه باید تقسیمات حکمت را هم بیان کرد. “حکمت به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شود. حکمت نظری که ناظر به دانستنی ها است، شامل طبیعیات، ریاضیات و الهیات بود، و طبیعیات شامل کیهان شناسی، معدن شناسی، حیوان شناسی و گیاه شناسی می شد.
ریاضیات به حساب، هندسه، هیئت و موسیقی تقسیم می شد و الاهیات هم به دو بخش الاهیات به معنی الاعم (مباحث مربوط به اصل هستی) و الاهیات به معنی الاخص (مباحث مربوط به خدا شناسی) که مجموع این دو بحث الاهیات را، متافیزیک می گفتند”.
با این توضیحات روشن شد منظور از فیزیک علم طبیعیات است و منظور از متافیزیک الهیات است.
رابطه بین علم فیزیک و علم متافیزیک
بنابر قول صحیح مترادف قرار دادن دو واژه ماوراء الطبیعه و مابعد الطبیعه خطایی است که افراد ناآگاه مرتکب شده اند؛ چرا که مابعد الطبیعه بر اساس محل ذکر این علم بعد از مبحث طبیعیات در کتاب ارسطو بوده و ماوراءالطبیعه بر اساس وجود مضامین ماورایی در خود علم است.
بنابراین، رابطه بین فیزیک (طبیعیات) و متافیزیک (ما بعد الطبیعه) در علوم این است که متافیزیک عهده دار اثبات موضوع علم طبیعیات است، و بسیاری از اصول موضوعه علوم در این علم اثبات می شود، و در مقابل علوم دیگر، در اثبات برخی از مقدمات براهین فلسفی، فلسفه را یاری می کنند.
رابطه بین عالم فیزیک با عالم متافیزیک
در جهان خارج بین عالم فیزیک و عالم متافیزیک رابطه جزء و کل است و نسبت بین آنها عموم و خصوص مطلق است؛ یعنی موضوع علم فیزیک بخشی از موضوع متافیزیک است؛ چون موضوع علم فیزیک مادیات است و موضوع متافیزیک مطلق هستی است، که هم شامل مادّیات(طبیعت) می شود، هم شامل ماوراء طبیعت.
رابطه بین فیزیک و ترانس فیزیک
در فلسفه اسلامی رابطه این دو (رابطه بین طبیعت (فیزیک) و ماوراء طبیعت (ترانس فیزیک)) رابطه بین علت و معلول است؛ یعنی موجودات ماورایی علل وجودی این عالم ماده هستند. مادیات همه سراسر محدودیت اند و این محدودیت با این گستردگی در عالم ماورای طبیعت وجود ندارد. همچنین رابطه بین ماده و ماوراء ماده، رابطه حقیقت و رقیقت نیز شمرده شده است.
گفتنی است که افلاطون و پیروان او نظام خلقت را در مثل تجسم کردهاند. وى عالم را دو بخش کرده است. فیزیک و متافیزیک، عالم ماوراء طبیعت اصل است و عالم طبیعت سایه و ظل عالم ماوراء است، عالم ماوراء عالم ارباب انواع است که از دیدگاه او مثل الامثال در رأس مخروط قرار دارد و عالم اجسام در قاعده آن.
این خلقت مخروطى شکل که البته در تصویر مىتوان نظام خلقت او را به شکل مخروط تصور کرد، بدین گونه است که مثل الامثال و رب الارباب ، از ذات مبدأ اول به وجود آمده است و فیض به تدریج متکثر و ارباب انواع یا امثال تکثر یافتهاند تا به عالم اجسام که قاعده آن مخروط است. عالم مثل عالم پایدار است و عالم انواع جسمانیه غیر پایدار و در معرض کون و فساد است.
آیا ندیدن دلیل بر نبودن است؟
همانطوری که یک عالم مادی وجود دارد که اسب علم و دانش تجربی بشر در آن به تاخت و تاز میپردازد و هر روز پرده از اسرار آن برداشته میشود، یک عالم غیرمادی نیز احتمالا وجود دارد و میتوان گفت که اگر قادر به درک آن نباشیم، نمیتوانیم ندانستن خود را دلیل بر فقدان آن بدانیم. به عنوان مثال ، میتوان گفت که وجود حضرت احدیت را نمیتوان با چشم مادی مشاهده نمود، ولی این امر دلیلی بر رد وجود او نیست.
البته لازم به ذکر است که این مقایسه بسیار نادرست است. چون وجود مقدس خداوند ، هرچند به چشم ظاهر قابل روئیت نیست، اما با چشم دل همواره قابل دیدن است و اگر انسان اندک بهرهای از عقل و دانش داشته باشد، به راحتی میتواند وجود خداوند را با پوست و گوشت خود احساس کند. چون همانگونه که در آیات قرآنی نیز آمده است، به هر طرف که رو کنیم، رو به سوی خداوند کردهایم و از آثار خلقت بینهایت زیاد و بی شمار او نیز میتوان پی به وجود او برد.
آیا جهان و هستی همان است که میبینیم؟
هستی تنها همین نیست که با چشم سر میبینیم و با حواس پنجگانه خود احساس میکنیم. البته آنچه را هم که میبینیم و حس میکنیم در واقع همه حقیقت اشیا نیست.
در ورای این عالم محسوس عالمهایی وجود دارد که نامرئی و نامحسوس است و میتوان از آنها تعبیر به جهان غیب نمود. در عمق جهان متافیزیکی هم حقیقت نابی وجود دارد که فراتر از ماده است. جهان غیب را باید با چشمی دیگر و نگاهی متفاوت دید. به بیان دیگر ، باید با چشم دل و با گوش جان به سراغ جهان غیب رفت.
در واقع ، بخشی از رسالت پیامبران و رسولان الهی نیز این بوده است که چشم و گوش بشر را به همین حقایق بگشایند و به این ترتیب به دید انسان وسعت بخشند و به او یاد بدهند که فقط جلوی پای خود را نبیند و در آفاق گسترده سفر کرده و تنها به سطح ظاهری اشیا بسنده نکند و به ژرفنای عالم پی برد.
مشروعیت علمی متافیزیک
در مورد متافیزیک بحث و جدلهای گوناگونی وجود دارد. برخی از نظر علمی آن را قبول کرده و برخی آن را زاییده تخیلات بشری میدانند. به هر حال متافیزیک به عنوان یک علم در کنار علوم دیگر وجود دارد. هرچند که در دانشگاههای معتبر رشته خاصی به عنوان متافیزیک که افرادی در سطح دکتری بتوانند در آن فارغالتحصیل شوند، وجود ندارد. البته در برخی کالجهای خصوصی جاهای دیگر چنین چیزی وجود دارد.
دیدگاه خود را بنویسید